آن یارکه هـرگـز نرود خـاطـرش از یاد
دیری است کزاوخاطرافـسرده نشد شاد
دیـری است ندارم خبـراز مونـس جانم
یارب نکـــند بـرده مــرا دلبـــرم از یاد
دیـری است که رفـت ازبــرم وبازنیامد
نگــرفـته تما ســی وپیـامـی نفــرستاد
هر چند که دور از نظــرم رفته ولیکن
هرگــز نرود از دلـم آن قــامت شمشاد
افـسوس که ایام وصالــش به سـرآمد
صدحیف که بین من واو فاصـله افتاد
گفتم به وصالش برسم دل بمراد است
با رفــتن او رفـت امیـــدم همـه بر باد
الا ای سبزه روی پـرنیـان پوش نگـردد یادت ازخاطــرفـراموش
اگـرازدیـــده رفـــتی ، در دل اما نگـردد آتـش عـشـق توخاموش
غــم ودرد جــدایی بــرده ازمـن دل ودین وقـراروطاقـت وهـوش
ازایـن دردفـراق وسـوزهجـران دلم درسیـنه دائم می زند جـوش
زتو باور نبـــود ایــن بی وفائی غم هجرت چه سنگین است بردوش
بیــا ازمـن دوباره دلــــبری کن عزیزم غمزه کم کن نازمفـروش
خوشم ازاینکه هرشـب درخیالم توئی بامن هم آوازوهـم آغــوش
بیا ای مونــس جانم که هـــرگز نگــردد یادت از یـادم فــراموش
.: Weblog Themes By Pichak :.