جان به لب آمدودیگر نفسی نیست مرا
غیر دیدار تو دیگر هــوسی نیست مرا
پرکشم سوی تو زیرا قفسی نیست مرا
(بتو دل بستم وغیر تو کسی نیست مرا جزتوای جان جهان دادرسی نیست مرا)
دین ودل رفت زدست ازغمت ای ماه جمال
خم شداز بارغــمت ســـروقدم همچو هلال
با نگاهـــی بــبرازدل غـــم وانـــدوه وملال
(عاشــق روی توام ای گل بی مثل و مثال به خــدا غـیرتودیگرهــوسی نیست مرا)
رفت ازهجــــرتوازدیـده ی من نورولی
نشدم لحــــظه ای ازیاد تومهجـورولی
دلم از داغ تـوشــد لانه ی زنـــبورولی
(باتوهستم زتوهرگــــز نـشدم دورولی چه توان کرد که بانگ جرسی نیست مرا)
ازهمان لحـظه ی آغـازبه جان توقسم
به تـو دل داده ام وبـاز به جان توقسم
عشق خود میکنم ابرازبه جان توقسم
(پـرده ازروی بیــــنداز به جان توقسم غــیردیــــدار رخــت ملتــمسی نیست مرا)
دارم ازعشق توای دوست بسرسودایی
بسته ی عشق توام ای همـه ی زیبایی
گرچه دورازنظـــری درهمـه جا بامایی
(گر نبــاشی بــرم ای پـــردگی هرجایی ارزش قــد س چــوبال مگسی نیست مرا)
غــیردیــدارتوام نیـست به جایی نظری
بجـزازداغ غــمت نیست به جانم اثری
دیـده هـــرگز نکنم باز به سوی دگری
(مده از جنّت وازحـوروقصورم خبری جزرخ دوست نظر سوی کسی نیست مرا)
.: Weblog Themes By Pichak :.