تاریخ : یکشنبه 97/10/2 | 2:21 عصر | نویسنده : اکبر میرزابیگی
عاشقی پیرم که از چشم زمان افتاده ام
درمسیر عشق بی نام ونشان افتاده ام
پیرم ودرسر هوای عاشقی دارم هنوز
مست عشقم یاکه دروهم وگمان افتاده ام
وقت پیری همچنان با یاد ایام شباب
در کمند عشق یک ابروکمان افتاده ام
تاکه بودم شوروحالی وصل اوممکن نشد
تا به وصلش نائل آیم ازتوان افتاده ام
ترسم آخرعشق پیری سربه رسوایی کشد
وقت پیری در مظان امتحان اقتاده ام
هرچه کردم عاشقی پنهان کنم اما نشد
در دهان خلق دیدم ناگهان ،افتاده ام
.: Weblog Themes By Pichak :.