ای همه شاهـان گــدای دسـت تو یک جهــان دل مبــتلای دسـت تو
قبـــله ی حاجات خـلق عا لمــــی جملــه محــتاج شفـــای دســت تو
از در لطـفــت نگــردد نا امــــــید هــر کـه دل بنـدد به پای دست تو
بر ضریحت هـر که دل را زد گره می شـود حاجــت روای دست تو
ارمنی ها هم به تو دل بسته اند تا که گشتند آشنای دست تو
عشق خود را نذر هیئت می کنند روز تا سوعا برای دست تو
بر زمین افتـاد آن دست ای دریغ (کاش می گشــتم فدای دسـت تو)
خون غیرت دررگـم آمد به جوش تا شـنیــدم مـاجـــرای دســت تــو
کاش بـودم وقـت افتـادن به خـاک می شــدم آنجا عصــای دســت تو
کاش بــودم تا کـه بــردارم زخاک مشـک و شمشـیرولوای دست تو
کاش بـودم تاکه همـــدردی کنــــم خـواهــرت را درعــزای دسـت تو
کـاش بــودم همــــنوا با کــودکان نـوحـه خـوان بیـــنوای دســت تو
ای شـه بی دسـت دسـتم را بگـیر چشـــم دارم بــرعـــطای دست تو
هم ابوالفـضلی وهـم باب المـــراد کاین بود خود خــونبهای دست تو
.: Weblog Themes By Pichak :.