تاریخ : یکشنبه 91/12/13 | 1:11 عصر | نویسنده : اکبر میرزابیگی
دیشب زغمت چشم مرا خواب نیامد
می سوخت دل ،ازدیده ولی آب نیامد
گاهی نگهم بردر و گاهی به سما بود
تاصبح، خبــــراز مه ومهـــتاب نیامد
گاه گاهی می شود ازخویشتن گم می شوم
دور می گردم زخود همرنگ مردم می شوم
بـــاز، می آیـم دوبــاره خویـــش راپیـــداکنم
پاک، می ریزم به هم، غرق توهّـم می شوم
.: Weblog Themes By Pichak :.