امشب که دردمن به نهایت رسیده است!
حــال مـــرا به اوج وخامت کشیده است
دیگـــر نمانده تاب وقــــراری برای من
این درد بی امان نفســــم را بریده است
دردی که گـــاه ساکن و گــه تیر می کشد
آنسان که خواب ازسروچشمم پریده است
از فـــرط درد روی زمین غلــــط می زنم
حــــا لم شبیه زخمیِ عقرب گزیده است
جانم به لب رسیده وجسمم به پیچ وتاب
قدّم گهی کشیده وگاهی خمیـــــــده است
من بیقرارو اهل وعیــالم به خواب ناز!
آیا کسی صدای مرا هـــم شنیده است؟!
اکنون به گوش بانگ اذان می رسد ولی
یک لحظه خواب چشم من امشب ندیده است
خواهی اگر که درد مرا حس کنی ،ببین!
اشکم ز چشم خامه به دفتر چکیده است
غزل فوق ،حدیث نفسی است که در ساعت 4 بامداد یازدهم خرداد 1388
که از شدّت درد کمر و لگن خاصره تا صبح ،به خود می پیچیدم ولحظه ای
خواب به چشمانم نیامد .تا اینکه پس از کلّی دارو و درمان با لاخره هنگام اذان صبح
کمی آرام شد.که توانستم نمازم را بخوانم.و بعد ازنماز، این رنج نامه را سرودم.
(بنام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین)
تربت عشق، مجموعه ی اشعار شاعران معاصر تربت حیدریه است که با سعی و کوشش شاعر گرانمایه ی نیشابور، جناب آقای سیّد مصطفی ارشاد نیا،متخلص به
فریاد نیشابوری؛درتابستان 1381 گردآوری و به رشته ی تحریر درآمد.
گردآورنده در این مجموعه،علاوه بر184 اثراز43 شاعر معاصر تربت،در مقدمه
عشق و ارادت خود را نسبت به تربت وشاعران این دیار ،در قالب یک مثنویِ نسبتاً
بلند ابراز داشته وازتربت به عنوان سرزمین خوبیها و مهد شعرو ادب یاد کرده است.
گر چه در کتاب مذکور از آثار بنده ی حقیر موجود نیست، امّا به مصداق حدیث شریف «من لم یشکرالمخلوق،لم یشکرالخالق»،برخود لازم دانستم،از زحمات وتلاش آن عزیز،در حد بضاعتم،تشکر نمایم .امید آنکه مورد قبول واقع گردد.
تربت عشـــق را شبی خواندم
اشک شوق ازدودیده افشاندم
شـــاد گشــتم زهمـــت فـــریاد
کاو رواجـی به شعـرتربت داد
کرد،او، شعــر تربتی تقریــــر
لازم آمد کــزاو کنم تقــــدیـــر
تا خیالی چـنـین به ســر افتاد
مرغ ذوقـــم شد ازخیـال آزاد
همسفــر با دلـم پری بگشـود
از سه قـلّه به سوی بیـنالـود
رفت تا اوج معرفت مســرور
پرکشــید تا دیار نیشـــــابــور
چون گذارش به آن دیارافتاد
کرد عرض ارادت« فـــریاد»
گفت ای سیّـــد بلـــند همّــــت
همتت عالی و زیاد ، عــــزّت
سعیِ تــدوینِ شعـــرِما کردی
حـــقِ همســـایگی ادا کـردی
آفــرین، مرحبــــا به رای تـو
وان نکـو اهتمــام وسعـی تو
خواستــم شکــر همـّتت گویم
خوش سلامی به خدمتت گویم
کن قبـــول از کرم ســلامم را
تا که پایــان دهــــم کــلامم را
آنچه را می فرستم اینک پیش
برگ سبزی است تحفه ی درویش
دوره ی هجران سرآید کان نگارم می رسد
گاه وصلــش آمـده بر دل قــــرارم می رسد
بعد عمری دلپریشــــانیّ وصـبر و انتظــــار
خوش بپـایان لحظه های انتظـارم می رسد
بر لبم گل خــنده ی شادی شکـوفا می شود
در دلــم شوری که دلبـردرکنـــارم می رسد
روشن ازبوی حضورش میشود چشم ودلم
یوسف کـنعــــا نــی والا تبـــــارم می رسـد
آنکه می بخشـــد مرا شـور ونشاط زندگی
مایه ی صبــروثبـــات روزگـارم می رسـد
دارداین دوران هجران روبه پـایان میرود
کــان صفا بخــش دل امّیــد وارم می رسد
ســر نهــادم بـــر ســر زانوی تو
دل نهــــــادم درخـــم ابـــروی تو
خیره گشتم تا به چشـمت یک نظر
مــاه را دیـــدم میـــــــان روی تو
چشم من شد مست چشم مست تو
دل اســیر نرگــــس جــــادوی تو
بر سر و رویم پریشان گشته بود
مثل شاخ وبرگ مجنون مـوی تو
حلقه کردم دست خــود درگـردنت
پنجه،کردم شانه، درگـیــسوی تو
می گرفتـــم بوسـه از کنــج لبـت
می کشیدم نازحســـرت جـوی تو
بســـــتر آرامشـــم دامــان تـــو
متّــکایـــم سیـــنه و پهـــلوی تو
بعدازین رؤیای شیرین، مرغ دل
می کند هـر دم هــوای کـــوی تو
نگارا به عشـقت اســیرم هــنوز
دل از دام عشـقت نگــیرم هــنوز
اسیرم به لـــیلای چشـمت چنان
که مجنون نباشـد نظـیرم هــنوز
بود طاق ابــــروی تو نقـش دل
وچشم تو نقــش ضمـیرم هــنوز
به دل می کــشم نازچشــم تـورا
نباشد جزایـن ره گـزیـرم هـنوز
به جان می خرم دردعشق تورا
بیـا تا زعشـقت نمـــیرم هــنوز
به شــوق وصـال تودل زنده ام
اگرچــه غــمت کرده پیرم هنوز
.: Weblog Themes By Pichak :.